این عکسم یه هفته پیش گرفته شده یعنی 17بهمن ماه سال 1389
اینم دو ماهگی شما دخمل گلم .کلی برات شکلک درآوردیم تا این عکسو ازت بگیریم
اینم عکس دو ماهگی خانم خانما که به درخواست خاله الی جونش گذاشتمش.لازم به ذکره که مامانی این عکسو خاله جون خودش ازت گرفته. ...
نویسنده :
مریم طالبی
17:43
اینم دو ماهگی شما دخمل گلم .کلی برات شکلک درآوردیم تا این عکسو ازت بگیریم
اینم عکس دو ماهگی خانم خانما که به درخواست خاله الی جونش گذاشتمش.لازم به ذکره کهمامانی این عکسو خاله جون خودش ازت گرفته. ...
نویسنده :
مریم طالبی
17:43
اینم یه عکس خوشگل دیگه از فرشته زیباروی مامانو بابا عسل خانم
دختر نازم.الهی دورت بگردم که اینقدر توی لباس صورتی ماه میشی ...
نویسنده :
مریم طالبی
17:31
اینم یه عکس خوشگل دیگه از فرشته زیباروی مامانو بابا عسل خانم
دختر نازم.الهی دورت بگردم که اینقدر توی لباس صورتی ماه میشی ...
نویسنده :
مریم طالبی
17:31
این عکسم دقیقن 22 بهمن ماه سا ل 1389 گرفته شده اینجا خانمی حاضر شده تا بره مهمونی
این عکسم دقیقن 22 بهمن ماه سا ل 1389 گرفته شده اینجا خانمی حاضر شده تا بره مهمونی
عسل خانم توی مهمونی
دختر نازم عسلی مامان امروز شنبه ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۸۹ ساعت ۱.۵ بعد از ظهره.تو دخمل گلم توی بغلمی و مامانی داره با عجله تایپ میکنه چون داری ارور میدی .دیروز با مامانی و بابایی رفتیم مهمونی اولش شما ماه ماه بودی اما نزدیکای ظهر که شد بی تابیات شروع شد به شدت خوابت میومد اما چون عادت نداری که توی سرو صدا بخوابی هر کاریت کردم نتونستم بخوابونمت همه رو یه جورایی نگران کرده بودی اما مامانی فقط من میدونستم دختر سرتق من چشه با اینکه لباس درست حسابی تنت نکرده بودم لای پتو پیچیدمت و بابایی پرید ماشینو روشن کرد کلی نازتو کشیدم تا بالاخره تصمیم گرفتی دست از گریه کردن برداری و یکم به به خوردی و لا لا کردی بعد از کلی چرخیدن تو کوچه ها...
نویسنده :
مریم طالبی
12:57
عسل خانم توی مهمونی
دختر نازم عسلی مامان امروز شنبه ۲۳ بهمن ماه سال ۱۳۸۹ ساعت ۱.۵ بعد از ظهره.تو دخمل گلم توی بغلمی و مامانی داره با عجله تایپ میکنه چون داری ارور میدی .دیروز با مامانی و بابایی رفتیم مهمونی اولش شما ماه ماه بودی اما نزدیکای ظهر که شد بی تابیات شروع شد به شدت خوابت میومد اما چون عادت نداری که توی سرو صدا بخوابی هر کاریت کردم نتونستم بخوابونمت همه رو یه جورایی نگران کرده بودی اما مامانی فقط من میدونستم دختر سرتق من چشه با اینکه لباس درست حسابی تنت نکرده بودم لای پتو پیچیدمت و بابایی پرید ماشینو روشن کرد کلی نازتو کشیدم تا بالاخره تصمیم گرفتی دست از گریه کردن برداری و یکم به به خوردی و لا لا کردی بعد از کلی چرخیدن تو کوچه ها برگشتیم ...
نویسنده :
مریم طالبی
12:57